دوستم تعریف میکرد

زنگ زدم به دوست دخترم , تا تلفن رو برداشت قطع کردم , اومدم جلو آینه باز کل حرفایی که آماده کرده بودم رو یه بار به خودم گفتم , اومدم تکرار گوشیو زدم , تا گوشیو ورداشت گفتم: ببین عزیزم , من امشب مامان بابام میرن مسافرت , یا شب میای اینجا , یا دیگه نه زنگ میزنی نه اس ام اس میدی و کات.. عادت م...... و این حرفام حالیم نمیشه , منتظرم امشب تو بغل هم دیگه باشیم , خدافظ... یهو دیدم بابام از اونور خط میگه: قط نکن شازده, اول از مامانت بپرس الان زنگ زده بود گفت تاید بگیرم, پودر ماشینی بگیرم یا دستی..؟ بعدم برو ساکتو جم کن , توام با ما میای.. در ضمن خاک تو سرت کنن واسه 5 تومن شارژ از تلفنه خونه زنگ زدی ؟

علی : خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟

دانیال : خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن.

علی : آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم.

وای که چه موهای لختی داره پارمیدا.

آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط

عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا

چقدر ناز و خوردنیه! باور کن ببینمش اصن نمی ذارم

از توی بغلم تکون ...

دانیال : ببین ادامه نده. پارمیدا اسم زنمه! اسم دخترم معصومه ست!